سفارش تبلیغ
صبا ویژن
-ستایش
  •   ایام فاطمیه تسلیت باد
  • کوتاه ترین بهار عصمت

    شهادت حضرت زهرا

     

    مدینه در انتظار وقوع فاجعه ای سترگ بود و پیامبر در انتظار تحقق وعده ای الهی.

    او اینک در آستانه مرگ ایستاده است، کسان و بستگانس همه گرداگرد او، ملتهب و در تاب و تب.

    دخت یگانه اش اما از همه بی تابتر.

    افول ستاره های اشک بر آسمان گونه زهرا(س) تنها صحنه دلخراشی بود که بیش از هر چیزجان پیامبر(ص) را می آزرد.

    براستی چه سخت وغم انگیزاست که کسی پاره ای از وجودش را، میوه دلش را، غرق در طوفان اشک و اه ببیند و طاقت بیاورد.

    او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.

    پس باید چیزی بگوید تا خود و دختر را از این رنج جانگزا برهاند.

    سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

    به سختی سر مبارکش را به سوی فاطمه چرخاند و با اشاره چشم او را نزد خود فرا خواند.

    با آستین محبت سیلاب اشک را از گوشه چشمان فاطمه سترد.

    آنگاه فرمود:

    - نور چشم پدر! پاره جگرم!

    این همه بی قراری برای چیست؟

    این گریه ها عاقبت تو را خواهد کشت.

    بیش از این بر جگر سوخته پدر آتش نزن!

    آیا برای چیزی گریه می کنی که از آن گریزی نیست؟

    فاطمه اما در میان گریه و بغض پاسخ داد:

    -پدر!چگونه چیزی را از من می خواهی که از داشتن آن ناتوانم؟!

    من چگونه می توانم باری را بر دوش کشم که کوهها از برداشتن آن ناتوانند؟!

    نه پدر! این را از من مخواه!

    سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

    پس از آن، نگاه حاضران بود که با تعجب به هم گره می خورد.

    خدایا! پیامبر مگر چه گفت که این چنین فاطمه را آرام کرد.

    او مهر از سر کدام راز برگرفت که چون آبی خنک بر کویر سوزان دل فاطمه بارید؟

    آری! آنچه آن روز از گلوی پیامبر بر گوش فاطمه تراوید وعده دیداری دوباره بود.

    گفته بود تو زودتر از دیگران به آغوش پدر باز خواهی گشت...

     

    ... روزها از پی هم می گذشتند و فاطمه همچنان وعده پدر را انتظار می کشید.

    اما بالاخره آن روز هولناک رفته رفته از راه رسید...

    او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.

    ...امروزهفتاد و پنج روز است که از آن ماجرای وفات پدر می گذرد.

    بانو از صبح فرموده بود تا ندیمه اش، اسماء بنت عمیس، بسترش را بر وسط  اتاق بگستراند.

    فرزندانش را یکایک بوسید و برای آخرین بار موهایشان را خود آراست.

    افسوس که چه زود گمان بچه ها که می پنداشتند مادر بهبود یافته است فرو ریخت.

    از همه دلخراشتر لحظه وداع فاطمه با علی بود.

    خدایا، علی با فقدان فاطمه چگونه سر کند؟

    این همه بارمصیبت و رنج را کجا برد؟

    سنگینی بار این فراق شانه های کوه علی را فرو خواهد شکست.

    اما مگر کسی را یارای آن است که در برابر مشیت  الهی بایستد! او قضای خویش را پیش خواهد برد.

    دم دمای غروب بود که فرشته مرگ، درب خانه علی را کوبید.

    و ازاین پس علی بود و تنهایی!

    شب بود و یک سینه فریاد مولا بر حلقوم چاه!

    نوشته ی: شکوری _ کارشناس گروه دین و اندیشه



  • نویسنده: صادق نظری(یکشنبه 88/9/29 ساعت 9:43 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   در آستانه دوست
  • به عشق توگرفتارم       دراین دنیا تورا دارم

    توراتاجان به تن دارم    دیگه تنهات نمی ذارم

    من قصه گوی عشقم      توبهترین کلامی

    قشنگترین خیالی         که هرنفس باهامی

    وقتی تویی کنارم        آسمانها بی رنگند

    میام به دیدن تو           راه دنیا با توقشنگه

    دست میگیرم فانوس ماه       طلسم راهو میشکنم

    برای دیدن تو             میگذرم از شب سیاه

    به کوه ودرودشت        اسم تو فریاد میزنم

    که هرجا هستی بشنوی   که تنها عاشقت منم

    برای دیدن تو              ثانیه هارو میشمرم 

    برای دیدن تو              من ازدنیا دل میکنم

    برای دیدن تو              هزار بارمیمیرم

    برای دیدن تو              دوباره من جون میگیرم

    واسه دوباره دیدنت       میشم گل اقاقیا

    تازیر پاهات بمیرم         پرپرمیشم تو جاده ها...قلب

     



  • نویسنده: صادق نظری(یکشنبه 88/9/29 ساعت 9:43 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شب سرنوشت
  • شب مهم (آغاز شب‏های قدر)

     شب قدر

     

    شب مهم

     همه می‏دانید که بعضی زمان‏ها هست که برای ما بسیار ارزش دارد؛ یعنی در آن شب

     یا روز اتفاقی مهم افتاده است. مثل تولد پیامبر یا تولد امامان. یکی از این لحظه‏های

     مهم، شب قدر است. حتما چیزهای زیادی درباره شب قدر شنیده‏اید. همه مسلمان‏ها

     شب قدر را خیلی خیلی دوست دارند. برای همین سعی می‏کنند تا از این شب عزیز

     بهترین استفاده را بکنند.

     دعاهای کوچک و بزرگ

    پدر حدیث آماده می‏شد تا از خانه بیرون برود. او کتاب بزرگی هم در دست داشت که

      روی آن نوشته شده بود: مفاتیح الجنان. حدیث از پدر پرسید: «پدرجان! این وقت شب

     کجا می‏روید؟» پدر حدیث گفت: «دخترم همه مسلمان‏ها امشب تا صبح بیدار می‏مانند

     تا از خدا سپاسگزاری کنند. امشب شب قدر است. در این کتاب که در دست من است،

     دعاهایی نوشته شده که باید در این شب خوانده شود. تو هم وقتی بزرگ‏تر شدی

     می‏توانی این دعاها را بخوانی». حدیث، دانست که شب قدر، شب بسیار ارزشمندی

     است. بچه‏ها! امشب که شب قدر نامیده شده، فرصت بسیار خوبی برای دعا کردن

     است. خدا در این شب خوب، حتما دعاهای شما بچه‏های خوب را برآورده می‏کند؛ پس

     در این شب دست‏هایمان را به آسمان بلند می‏کنیم و از ته دل با خدا حرف می‏زنیم.

     هدیه بزرگ خدا

    مادر کتاب قرآن را بست، آن را بوسید، توی پارچه‏ای پیچید و روی تاقچه گذاشت. فاطمه

     پرسید: «مامان! چرا قرآن را می‏بوسی و آن را توی تاقچه می‏گذاری؟» مادر لبخند زد و

     گفت: «دخترم! اگر کسی هدیه‏ای ارزشمند به تو بدهد، آیا از آن خوب مواظبت

     نمی‏کنی؟» فاطمه گفت: «بله، خیلی خوب مواظبت می‏کنم.» مادر ادامه داد: «خوب

     قرآن هم کتاب مقدسِ مسلمان‏هاست. این هدیه ارزشمند را خداوند در شب قدر برای

     ما فرستاده است. در این شب (یعنی شب قدر) فرشته‏ها، یکی یکی به سوی زمین

     می‏آمدند. زمین پر از نور شده بود. به دستور خداوند فرشته‏ها می‏آمدند تا رحمت خدا را

     برای ما بیاورند. خداوند در سوره قدر، این شب را برای ما توصیف کرد و فرموده که شب

     قدر از هزار شب بهتر و برتر است.

     التماس دعا



  • نویسنده: صادق نظری(یکشنبه 88/9/29 ساعت 9:43 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ویژه نامه محرم...
  • (( "اباعبدالله(ع) " نهضتی فوق العاده با عظمت ومقدس کرده است .


    همه شرایط تقدس یک نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد .....


    نخستین شرط یک نهضت مقدس این است که : منظور و هدف آن فردی نباشد ، بلکه کلی ونوعی و انسانی باشد.....


    شرط دوم این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توأم باشد .....


    و شرط سوم این که تک باشد . فرد باشد. برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد.


    ندایی باشد در میان سکوتها ،حرکتی باشد در میان سکون های مطلق ، یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکم فرماست))                   
                                                 ((  شهید مطهری  ))


     


    اگر چه به خاطرعظمت واقعه کربلا در روزعاشورا تمام عزاداریها در روز دهم محرم به پایان میرسه ،
    ولی اصل مصیبت اهل البیت بعد از عاشورا و اسارت زنان و کودکان و آوارگی فرزندان امام واقع شد.
    لذا به شما دوستان عزیز توصیه میکنم تا برای تسلای قلب داغدار امام عصر (عج) تا روز چهلم امام حسین (ع)،عزادار بمونید وبا ناله غمگین زینب " حسین بگید و حرمت گریه های رقیه بنت الحسین در کنج خرابه رو نگه دارید.

    این هم چند تا دانلود برای دوستان اهل البیت (ع) . از من می شنوید همشو دانلود کنید ......


    دانلود مداحی از حمید رضا علیمی


    1. ای که در باغ ولا منصب سقا داری 


    2. هر چه داریم همه از کرم عباس است 


    3. یاس بستان مرتضی عباس


    4. ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی


    5. ترسم که ای لیلای من، ای گلعذارم


    6. یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من


    دانلود مداحی از زنده یاد سید جواد ذاکر


    1.عباسم و نام آورم....


    2.اگه دیوونه ندیده ای.... 


    3.از چه منه دیوانه....


    4.قد رعنای عباس....


    5.من حسینم....                                                                                                                  



  • نویسنده: صادق نظری(یکشنبه 88/9/29 ساعت 9:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   راز دوات و کاغذ...

  • اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعداهم
    *وفات پیامبر امید،اشرف مخلوقات عالم،خاتم الانبیاء،حضرت محمد مصطفی(ص)تسلیت باد*


    شیخ مفید می نویسد‏ : پس از آن‏که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نماز را به جای آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتی و خستگی بی‏هوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: دوات و کتف شتری (کاغذی) بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از آن هیچ‏گاه گم‏راه نشوید! یکی برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دوباره بی‏هوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زیرا او هذیان می‏گوید!(1)، آن فرد برگشت و بعضی از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا الیه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل کردیم!


    این روایت را قبل از شیخ مفید، هلالی حامدی در کتابش، ج 2، ص 794 و نیشابوری در ایضاح، ص 259 و طبری در تاریخ خود به سه طریق از سعید بن جبیر از ابن عباس بدون ذکر نام عمر نقل کرده‏اند.


    مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 70ـ73 به پنج طریق از بخاری و به دو طریق از الجمع بین الصحیحین و به سه طریق از صحیح مسلم آورده است که بعضی به جابر بن عبدالله انصاری اسناد داده شده، و بقیه از ابن عباس روایت شده‏اند.


    ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص 20ـ21، از کتاب تاریخ بغداد، تألیف احمد بن ابی طاهر بغدادی خراسانی (م204ـ208 ه.ق)، از ابن عباس روایت کرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمویت را، که بزرگ خانواده شماست در چه حالی ترک کردی و پیش من آمدی؟، گفتم: در حالی او را ترک کردم که با دلو خود از چاه برای نخلستان‏ها، آب می‏کشید و قرآن می‏خواند. سپس پرسید: ای عبدالله، آیا هنوز هم به فکر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسید: آیا هنوز هم گمان می‏کند که رسول خدا او را نصب کرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر این‏که از پدرم درباره آنچه او ادعا می‏کند، سؤال کردم. پدرم پاسخ داد: او راست می‏گوید. عمر گفت: «علی نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جایگاه والایی داشت. ولی این چیزی است که حجتی را اثبات نمی‏کند و عذری را برطرف نمی‏نماید. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در زمانی، جایگاه علی علیه‏السلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصمیم داشت که به جانشینی وی تصریح کند، اما من از آن جلوگیری کردم و این به خاطر دل‏سوزی نسبت به اسلام و آگاهی از آن بود. به خدا قسم، نمی‏بایست که قریش بر امر حکومت مسلّط شوند؛ زیرا در این صورت، عرب‏ها در تمام نقاط علیه آن‏ها طغیان می‏کردند! رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم آنچه را که در دل داشتم، فهمید، لذا، از بیان آن خودداری کرد.» خداوند ابا دارد که امضا کند، مگر آنچه را که جاری شده است!»
    وی همچنین در شرح ابن ابی‏الحدید، ج 12، ص 78ـ 79 از ابن عباس نقل کرده است:


    همراه عمر به قصد شام خارج شده بودیم. در بین راه به من گفت: ای پسر عباس، از پسر عمویت گلایه دارم؛ زیرا از او درخواست کردم که همراه من خارج شود، اما امتناع کرد. هنوز هم او را ناراضی‏می‏بینم!، به نظرتو ناخرسندی‏اش به خاطر چیست؟، گمان می‏کنم که او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همین طور است. او می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله او را برای خلافت معیّن کرده است. او گفت: ای پسر عباس، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین چیزی را اراده کرد، اما وقتی خدا آن را اراده نکرده بود، چه می‏شود؟!، رسول خدا چیزی را اراده کرده بود، ولی خدا چیز دیگری را اراده کرده بود، بدین‏سان، اراده الهی انجام شد و اراده رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله انجام نشد! آیا هرچه را که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اراده کرد، انجام شد؟! آن حضرت تصمیم داشت که هنگام وفاتش او را برای خلافت معیّن کند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از این کار جلوگیری کردم! رسول خدا هم این را متوجه شد و از بیان تصمیم خودش، خودداری کرد!


    پی نوشت:
    1 ـ شیخ مفید، الارشاد،ج 1، ص 184.
    منبع:سایت تبیان



  • نویسنده: صادق نظری(یکشنبه 88/9/29 ساعت 9:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • اس ام اس بزنید تا با اسم خودتان ذخیره شود
    مدل لباس شب
    مدل لباس
    10 فایده لبخند زدن!؟
    3 مداحی فوق العاده زیبا و دلنشین ویژه ماه محرم (Moharam-Madahi)
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 31852
    بازدید امروز : 18
    بازدید دیروز : 3
  •   پیوندهای روزانه

  • پزشکان تهران [60]
    پرسپولیس [14]
    دوستی [14]
    شب عاشقان [36]
    عشق به همجنس [15]
    تعمیرات موبایل [6]
    [آرشیو(6)]


  •   مطالب بایگانی شده

  • آذر 1388
    دی 1388

  •   درباره من

  • -ستایش
    صادق نظری

  •   لوگوی وبلاگ من

  • -ستایش

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • نیایش
    گل
    به یاداو
    من وتنهایی
    وستت دارم دیونه
    برگ
    قالب های وبلاگ
    -ستایش

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو